صبح زود،
همین که از خانه بیرون زد گفت:
«مسابقه می دیم!»
و قبل از اینکه نظر او را بشنود، ادامه داد:
«از الان تا شب».
چشمش به زنی که از سر کوچه می آمد افتاد؛
نگاهش را کج کرد. به شیطان گفت:
فعلاً یک – هیچ به نفع من!
:: بازدید از این مطلب : 322
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5